دست دلم را بگیر…




















Blog . Profile . Archive . Email  


اتحدوا

اسلام

دست دلم را بگیر...

چنین که یــخ زده ایمان من اگر هر روز

هـزار بـار بـیـاید بهـــــار کـافی نیست

خودت دعـــا کن ای نازنیــن که برگردی

دعای این همه شب‌زنده‌دار کافی نیست

 

… نگاه می‌کنم به خودم و به دور و برم… سیاهی… سیاهی… شده‌ام مشکی پررنگ… پرکلاغی…

تشنه‌ام… تشنه کمی سپیدی که از خویش دریغ کرده‌ام… می‌خواهم بگویم از آنچه در دلم جاری است… اما … آقای بی قراری هایم خبر داری از آنچه بر من رفته و می‌رود… دستم بگیر، مگذار غرق شوم… اینجا میان مردم، در تنهایی… آه تنهایی!… هیچ‌گاه دست از سر دلم بر نمی‌داری.

دلم باید به آهستگی حمل شود، چون ترک خورده … شکستنی است.

صورت خیس از اشکم زیر هجوم داغ غربت به سله نشسته… نمی‌دانم پشت کدامین دیوار این شهرهای آهنی، یاد شما را جا گذاشته‌ام…

دیوارها چقدر بلندند… بلند به اندازه قامت گناهانم… قد و قامت توبه‌هایم آنقدر کوتاه شده که حتی پرچین‌های باغ سرما زده همسایه هم برایم به دیوارهای برجی می‌ماند تسخیر ناشدنی.

آقا جان دست دلم را بگیر… مگذار مسخر اغیار شود…

آه دلم! که توبه‌هایش مایه خنده فرشته‌ها شده، اما… همان که هیچ آبرویی ندارد پیش خدا… همان که هنوز به عشق جمعه‌هایت زنده است… همان که لحظاتی ست که برای آخرین بار توبه‌اش را ریختم توی جعبه‌ای از امید و دادمش دست فرشته‌ای که برسوندش دست خدا… روی جعبه نوشته شده بود…

«آهسته حمل کنید، محتویات این جعبه شکستنی است».

ای که دستت میرسد! کاری بکن…

منبع:تبیان



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:دست دلم را بگیر…,ساعت 15:22 توسط سید محمد حسینی| |


Power By: LoxBlog.Com