اتحدوا
اسلام
روزى مقداد عليه الرحمه وارد منزل سلمان شد . ديد كه ديگى در بالاى سنگ گذاشته و ديگ بدون آتش خود به خود مى جوشد . مقداد در تعجب ماند كه ديگ بدون آتش چطور خود به خود مى جوشد . پس قدرى صحبت نمودند ، ناگاه ديد كه آب ديگ چنان غليان و فوران كرد كه اندك ماند از ديگ بالا شده و فرو ريزد. سلمان به مقداد گفت : برخيز ديگ را از غليان و فوران خاموش كن تا آبش ريخته نشود ! مقداد برخاست به هر طرف منزل نگاه كرد چيزى نيافت كه ميان ديگ داخل كرده غليانش را فرو نشاند و معطّل ماند . در آن حال ديد كه جناب سلمان آمد و دست خود را در ميان ديگ جوشان داخل نمود و با دست خود گوشت و آبش را آنقدر آميخت كه ديگ از فوران افتاد . زياده از سابق از كار سلمان تعجّب نمود تا اينكه آنچه در ديگ بود با سلمان خوردند و بيرون شد . در اثناى راه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ملاقات كرد . آن حضرت از تعجّب مقداد سؤال نمود . مقداد سبب تعجب خود را عرض كرد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : در كار سلمان اين قدر تعجب نكن زیرا كسى كه از ما اهل بيت باشد اين كارها از او عجيب نمى باشد .
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |