اتحدوا
اسلام
در مدينه زن صاحب فحشى يعنى صاحب امر قبيحى بود كه در مدينه مشهوره بود، همسايه اى داشت كه هميشه به تعزيه دارى سيدالشهداء عليه السلام مشغول مى شد و روزى در نزد آن شخص مردانى چند بودند كه مرثيه مى خواندند و مى گريستند و آن شخص امر كرده بود كه براى تعزيه داران طعامى تهيه كنند. پس اين زن فاحشه را آتش ضرور شد و به مطبخ آن صاحب تعزيه داخل شد كه آتشى براى مصرف خودش ببرد . ديد كه مباشرين طعام مشغول تعزيه شده اند و آتش زير طعام خاموش شده ، پس به نوعى سعى كرد آن آتشهاى افسرده را با زحمت بسيار روشن كرد و چون زمان زيادى طول كشيد از غلبه دود كه به چشمش رسيده بود، اشك چشمش جارى شد ، چون آتش شعله ور گرديد ، قدرى آتش براى حاجتش برداشت و روانه منزل خود گرديد.
چونكه معتاد خواب بود، وقتی ظهر و هوا گرم شد مشغول خواب گردید و در عالم رؤيا ديد كه قيامت قائم شده و زبانه جهنم مشتعل گرديده و او را با زنجيرهاى آتشين مى كشند تا به جهنم ببرند و هر چه فرياد مى كند به فريادش نمى رسند و هر قدر پناه مى خواند كسى به او پناه نمى دهد و موكلين عذاب به او مى گويند : غضب خدا بر تو بادكه خدا به ما امر كرده تا تو را به قعر جهنم بيندازيم . آن زن مى گويد: واللّه چون مرا به كنار جهنم رسانيدند آنگاه شخصى نورانى ظاهر شد و صيحه اى بر موكلين عذاب من زد و فرمود: او را رها كنيد ! عرض كردند : يابن رسول اللّه به چه سبب او را رها كنيم ؟ فرمود: اين زن داخل شده بر قومى كه تعزيه دار من بودند و آتش ايشان خاموش شده بود كه اشك از چشمش جارى شد، ايشان چون فرمايش آن شخص را شنيدند، عرض كردند : « كرامة لك يابن الشافع و السّاقى » يعنى دست از اين زن برداشته او را براى كرامت تو اى پسر شافع قيامت و ساقى كوثر رها كرديم . پس چون خلاص شدم ، به آن شخص عرض كردم : تو كيستى که خدا با تو بر من منّت نهاد، فرمود: كه من حسين بن على عليه السلام هستم . پس از خواب بيدار شده و پيش از تفرق ايشان به مجلسشان رفتم و خوابم را حكايت كردم ، از امر من تعجب كردند و مجدداً براى مظلوم كربلا گريه و نوحه سرايى كردند و با دست ايشان از آن عمل قبيح توبه نمود .
Power By:
LoxBlog.Com |